<title>قصه شب</title>
<link>http://kshb.ParsiBlog.com/Posts/44/%d9%82%d8%b5%d9%87+%d8%b4%d8%a8/</link>
<description><p><br />فوق العاده زيبا<br /><br />يکي از شاگردان محدث قمي نقل مي کند که: <br /><br />از همان اوقات که به تحصيل مقدمات اشتغال داشتم نام محدث قمي را در محضر مبارک پدر بزرگوارم زياد و توأم با تجليل مي شنيدم.<br /><br />وقتي که براي تحصيل به مشهد مشرف شدم زيارت ايشان را بسيار مغتنم مي شمردم. چند سالي که با اين دانشمند با ايمان معاشرت داشتم و از نزديک به مراتب علم و عمل و پارسايي و پرهيزکاري ايشان آشنا شدم، روز به روز بر ارادتم مي افزود.<br /><br />در يکي از روزهاي ماه رمضان با چند تن از دوستان از ايشان خواهش کرديم که در مسجد گوهرشاد اقامه جماعت را بر معتقدان و علاقمندان منّت نهند. با اصرار و پافشاري، اين خواهش پذيرفته شد و وي چند روز نماز ظهر و عصر را در يکي از شبستان هاي آنجا اقامه کرد و بر جمعيت اين جماعت روز به روز افزوده مي شد. هنوز دو روز نشده بود که اشخاص زيادي اطلاع يافتند و جمعيت فوق العاده شد. <br />روزي پس از اتمام نماز ظهر، به من که نزديک ايشان بودم گفتند: « من امروز نمي توانم نماز عصر بخوانم». رفتند و ديگر آن سال براي نماز جماعت نيامدند<br /><br />در موقع ملاقات و سؤال از علّت ترک نماز جماعت گفتند: «حقيقت اين است که در رکوع رکعت چهارم متوجه شدم که صداي اقتداکنندگان که پشت سر من مي گويند: «يا الله، يا الله، ان الله مع الصابرين» از محلي بسيار دور به گوش مي رسد و متوجه زيادي جمعيت شدم و در من شادي و فرحي توليد شد و خلاصه خوشم آمد که جمعيت اين اندازه زياد است بنابراين، من براي امامت اهليّت ندارم.» <br /><br />[منبع : مفاخر اسلام ، ج 11، ص360]<br /><br /><br />خدايا همه ما را از وسوسه هاي شيطان حفظ بفرما تا دچار غرور و تکبّر نشويم<br /><br /><br /></p></description>
<pubDate>Fri, 13 Jan 2017 23:01:00 GMT</pubDate>
<comments>http://kshb.parsiblog.com/Comments/44</comments>
<wfw:commentRss>http://Www.parsiblog.com/RSS.aspx?NID=5550142</wfw:commentRss>
<dc:creator/>
<guid>http://kshb.ParsiBlog.com/Posts/44/%d9%82%d8%b5%d9%87+%d8%b4%d8%a8/</guid>